25 بهمن ماه 97 بود که خبر رسید اتوبوس حامل تعدادی از نیروهای سپاه پاسداران در مسیر خاش - زاهدان مورد حمله انتحاری یک دستگاه خودروی مملو از مواد منفجره قرار گرفته است و 27 نفر از سرنشینانش به شهادت رسیدهاند. خبرهای تکمیلی نشان دادند که عمده شهدای این حادثه تروریستی از رزمندگان پاسدار اصفهانی بودند. همان استانی که در دفاع مقدس و دفاع از حرم نیز شهدای بسیاری داد و در پاسداری از مرزها ستارگان دیگری تقدیم کرد. شهید ابراهیم صیادی نشلجی از شهدای این حادثه بود که سعی کردیم در گفتوگو با فرزانه حُسنا رودی همسر و یکی از برادران شهید با سیره و منش وی بیشتر آشنا شویم. شهیدی که با وجود داشتن فرزندان کوچک به عشق بازی در وادی شهادت شهره بود.
همسر شهید
همسری و همراهی شهید نشلجی چطور نصیب شما شد؟
شهید پسرعمهام بود. من متولد 1365 هستم و آقا ابراهیم متولد 1361 بود. هر دو متولد مشهد اردهال در 35 کیلومتری کاشان هستیم. سعادت داشتم با ایشان 16 سال زیر یک سقف باشم. ماحصل این زندگی 16 ساله دو پسر به نامهای امیررضا و صادق و یک دختر 9 ماهه است. پسربزرگم کلاس هفتم و پسر دومم که هشت سال دارد در کلاس دوم دبستان تحصیل میکند. شهید از سال 1379 در استخدام سپاه بود. ما سال 81 به عقد یکدیگر درآمدیم و سال 83 زندگی مشترکمان را در شهر کاشان آغاز کردیم. آقا ابراهیم 19 ساله بود که به خواستگاری من آمد. خوش اخلاق و اهل خانواده بود و در تمام طول این مدت از ایشان بدخُلقی ندیدم. هرگز فرد کینهای نبود. پدر مهربانی برای بچهها بود و در هر شرایطی برای خانواده وقت میگذاشت. با بچهها بازی میکرد و با هم به گردش و تفریح میرفتیم. با آنکه زیاد مأموریت میرفت ولی هر وقت فرصت پیدا میکرد نبودنهایش را جبران میکرد. وقتی در خانه حضور داشت کمک حال من و بچهها میشد و زمان استراحتش را وقف کارهای خانه میکرد.
خیلی از مردم شاید تصور کنند الان که جنگی نیست، نیروهای نظامی نباید خیلی مأموریت بروند و زندگی آرامی دارند.
اصلاً اینطور نیست. آقا ابراهیم در طول خدمتش در سپاه مأموریتهای زیادی رفته بود. از کردستان گرفته تا مرزهای شرق کشور، مرتب در سفر و مأموریت بود. هنگام شهادتش سومین سالی بود که برای مأموریت به سیستان و بلوچستان میرفت. با آنکه در نبود آقا ابراهیم در بزرگ کردن بچهها با مشکلات بسیاری روبهرو میشدم، اما از این بابت شکایتی نداشتم و بیشتر سختی و دلتنگی دوری از همسرم آزارم میداد ولی همیشه ایشان با حرفهایش من را دلداری میداد تا امیدوارتر از قبل به زندگی ادامه دهم. شهید همیشه میگفت: «اَجر صبوری تو بیشتر از جهاد من است.»
به هرحال شما هم به عنوان یک زن از نبودنهای همسرتان آزرده میشدید؟
بله، خب طبیعی است. من خیلی آدم کم حوصلهای هستم و خود شهید هم از این اخلاق بنده اطلاع داشت و همیشه من را نصیحت میکرد. برای همین در پایان نمازهایم از خدا میخواستم به حق حضرت زینب (س) به من و فرزندانم صبر بدهد. الان که فکرش را میکنم با از دست دادن همسرم به صبری که از خدا میخواستم رسیدهام.
شهید نشلجی برای دفاع از حرم هم اعزام شده بود؟
مراحل اداری اعزام ایشان به سوریه طی شده بود، ولی به خاطر مأموریتهای امنیتی که داشت با اعزامش به سوریه مخالفت میکردند و قسمتش این شد که به عنوان شهید وطن شناخته شود.
از آخرین مأموریت شهید بگویید
16 روز بود که آقا ابراهیم را به علت مأموریتش در مرزهای سیستان و بلوچستان ندیده بودم. قرار بود روز هفدهم مأموریتش در خانه باشد که این اتفاق افتاد. در مدت نبودش، چون برخی از مناطق موبایل آنتن نمیداد، بیشتر خودش با ما تماس میگرفت. آخرین تماسش ساعت 2 بعدازظهر در ماشین و هنگام برگشت از سراوان به زاهدان بود. تماس گرفت و گفت: برگشتمان با چند ساعت تأخیر انجام میشود. بعد از آن دیگر گوشیاش آنتن نداد. نمیدانستم انتهای این سفر روبهرو شدن من با پیکر شهید میشود.
نحوه شهادت همسرتان را از طریق رسانهها شنیدید؟
بله، خودم اولین نفری بودم که متوجه شهادت آقا ابراهیم شدم. ساعت هشت و نیم شب اخبار شامگاهی را از شبکه دو گوش میکردم که به حادثه تروریستی در سراوان و خاش اشاره داشت. کلمه «سراوان» را قبلاً از طریق تلفن از دهان شهید شنیده بودم، برای همین سریع به نقشهای که شهید در اتاق خودش نصب کرده بود رجوع کردم و مسیرها را یکی یکی دنبال کردم. دیدم به ترتیب نوشته است سراوان، خاش، زاهدان و… متوجه شدم این همان اتوبوسی است که آقا ابراهیم یکی از سرنشینانش بود. حال بسیار بدی به من دست داد و دلم میخواست زمین دهان باز میکرد و من را فرو میبرد. تا صبح گوشی همسرم زنگ میخورد ولی کسی پاسخگو نبود. وقتی پیگیر قضیه از فرمانده همسرم شدم ایشان به من گفت: چند اتوبوس در مسیر برگشت از آن مسیر بود و شاید همسرتان در یک اتوبوس دیگر بوده است. با اینکه دلم میخواست این حادثه را باور نکنم و منتظر جواب دادن تماس با آقا ابراهیم باشم، ولی شهادت ایشان حقیقت داشت و خبر قطعی شهادتش را صبح روز بعد به من دادند. پیکر همسر و همرزمانش 27 بهمن ماه 1397 در اصفهان تشییع شدند و سپس پیکر ایشان به کاشان آمد و در گلزار شهدای امامزاده مشهد اردهال (امامزاده سلطان علی بن محمدباقر) واقع در روستای نشلج اردهال به خاک سپرده شد.
لحظهای که با پیکر شهید روبهرو شدید چه حسی داشتید؟
وقتی پیکر همسرم را مشاهده کردم و با ایشان صحبت کردم، بسیار آرام شدم. حتی بچههایم هم با دیدن چهره پدرشان بسیار صبورتر شدند. هر موقع بغض گلویم را میگیرد به یاد لحظات سخت و مصیبتهای امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) اشک میریزم. شهید هم همیشه این سبک گریه را دوست داشت و میگفت: برای از دست دادن من گریه نکنید بلکه برای مصیبت اهل بیت (ع) گریه کنید.
چه خاطراتی از همسرتان را در خلوتگاه ذهنتان به یادگار دارید؟
آقا ابراهیم اصلاً آدم کینهای نبود. برای همین برای رفع کدورتها و مشکلات در بین فامیل پیشقدم میشد. بهمن 96 آقا ابراهیم به سیستان و بلوچستان اعزام شد. وقتی از اعزام برگشت مادر ایشان عمل قلب باز انجام داد. بعد از مرخص شدن همسرم مادرش را به منزل خودمان آورد و در یک اتاق جداگانه 20 روز تمام به تنهایی از مادرش مراقبت و پرستاری کرد تا ایشان بهبودی کامل یافت. تمام وقتش را وقف مادرش کرده بود. همیشه فکر میکنم یکی از چیزهایی که باعث عاقبت بخیری شهید شد، همین احترامش به پدر و مادرش بود. خود شهید به این نکته در وصیتنامهاش اشاره کرده است.
شهید در وصیتنامهاش به چه نکاتی اشاره کرده است؟
احترام به پدر و مادر من و خودش را از سفارشات اولیه در وصیتنامهاش عنوان کرده و گفته بود: «پدر و مادرها خیلی کارها دستشان است و دعایی که در حق فرزند میکنند قطعاً اثر دارد. آنها را هیچ وقت فراموش نکن و باز هم شما را به صبر و صبر سفارش میکنم.»
ایشان وصیتنامه را قبل از به دنیا آمدن دختر کوچکش فاطمه نوشته بود. چون اسم فرزند آخرش در آن وصیتنامه برده نشده است و برای دو پسرش نکات ویژهای به صورت جداگانه بیان کرده بود.
از شهادتش حرفی زده بود؟
بله، همیشه آرزوی شهادتش را به زبان میآورد. عید 97 به علت مأموریتش پیش ما نبود و عید 98 هم با پر کشیدنش ما را برای همیشه ترک کرد. چهار سال آقا ابراهیم پشت سر هم در برنامه پیادهروی اربعین شرکت داشت و حاجت شهادتش را از امام حسین (ع) گرفت. سِری آخر سال 1396 من سر دخترم فاطمه دو ماهه باردار بودم که با تشویق شهید در پیادهروی کربلا با ایشان همراه شدم.
برادر شهید
شما برادر کوچکتر شهید هستید یا بزرگتر؟
من از شهید بزرگتر هستم. آقا ابراهیم از بین شش فرزند خانواده، چهارمین فرزند و پسرسوم خانواده بود.
از سرنشینان اتوبوس کسی هم زنده مانده بود تا راوی شهادت همرزمانش باشد؟
اتفاقاً یکی از همرزمان برادرم که به فاصله یک صندلی با ایشان در اتوبوس نشسته بود، بر اثر این حادثه تروریستی از اتوبوس پرتاب میشود و زنده میماند. ایشان تعریف میکرد موقعی که تعویض پستها انجام گرفت نیروها مسافت طولانی را به مدت چند ساعت به صورت پیادهروی طی کردند تا به مقرر اتوبوسهایشان برسند. برای همین وقتی همگی بچهها سوار اتوبوس میشوند بیشترشان از فرط خستگی به خواب میروند. در 50 کیلومتری مسیر از خاش به طرف زاهدان هنگام سبقت اتوبوس، ماشین انتحاری حامل مواد منفجره از بغل خودش را به اتوبوس میزند و این حادثه وحشتناک اتفاق میافتد.
به عنوان کسی که عمری شهید نشلجی را میشناخت، چه تعریفی از شخصیت ایشان ارائه میدهید؟
برادرم بسیار ولایتمدار و عاشق رهبر بود. حتی از محل مأموریتش زنگ میزد و به همسرش تأکید میکرد با داشتن بچه کوچک 9 ماهه حتماً در تظاهرات 22 بهمن 1397 شرکت کند. برادرم عاشق بچههای بسیج محله بود. وقتی از مأموریت برمیگشت، بعد از اینکه به خانواده خودش و به ما سر میزد، بلافاصله آموزش نظامی را با بچههای بسیج مسجد محله شروع میکرد. آقا ابراهیم آدم دست به خیری بود. همیشه بخشی از حقوقش را صرف افراد مستمند میکرد. بعد از شهادتش فهمیدیم که به نیازمندان کمک میکرده است.
بازتاب شهادت برادرتان و همرزمانشان را در بین عموم مردم چطور دیدید؟
عموم مردم که قدردان شهدایشان هستند. البته عدهای هم هستند که میگویند بچههای امنیتی به خاطر پول به مأموریتهای سخت میروند. باید بگویم اینطور نیست و افرادی که این حرفها را میزنند از جهل فرهنگی رنج میبرند. با اینکه برادر من یک زندگی در حد افراد عادی داشت ولی هیچوقت به فکر جمعآوری سرمایه برای خود و خانوادهاش نبود. حتی در وصیتنامه به همسرش قید کرده است: «همسر عزیزم از یک سوم اموالی که میتوانم در آن تصرف داشته باشم برای کمک به نیازمندان، هزینههای خرج کفن و دفن، کمک به هیئت و مدارس و امور خیریه، خواندن نماز، قرآن و گرفتن روزه استفاده کن و همیشه در نمازهایت مرا دعا کن و از خداوند متعال (مخصوصاً در نماز شبت) طلب مغفرت کن.»